کات
سینمایی
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان

ر

 

 


همکاران مطبوعاتی هم یکی یکی سر می رسند. اطلاعات به سرعت ردوبدل می شود. قربانی خبر جدید می آورد. پرواز، نمکش اضافه شده. ساعت 1.10 بامداد، هواپیمای حامل فرهادی به زمین می نشیند. کلی وقت، اضافه می آید عده ای می روند شام بخورند، بعضی ها هم با معرکه گیری های نامتناسب و بیجای بهروز وثوقی راد – همان لیدر تیم فوتبال استیل آذین- که معلوم نبود کدام شیرپاک خورده ای از اختتامیه تصویر سال او را همراه آورده، سر خودشان را گرم می کنند. شعارهای ورزشی او که به جای نام فوتبالیست ها اسم فرهادی را جایگزین کرده و با صدای نخراشیده اش به سبک تماشاگران فوتبال فریاد می زند، توجه بعضی ها را به خود جلب کرده است. او قصد کرده به عشق علی پروین، فرهادی را روی دوشش بگیرد!

هرچه حضور رسانه ای ها پررنگ است، هنرمندان به طرز عجیبی غایبند، امیر اثباتی، طراح صحنه و عضو هیات مدیره خانه سینما، حسین زندباف، تدوینگر و سیف الله صمدیان تنها چهره های غیر رسانه ای حاضر هستند و البته هادی مرزبان که لحظاتی آمد، سلام و علیکی با دو سه خبرنگار کرد و رد شد. آخرهای کار هم که شریفی نیا پیدایش شد. راستی همکاران و هم صنفان فرهادی کجا بودند؟
 

ساعت هرچه به یک بامداد نزدیک می شود، جمعیت فشرده تر می شود. عکاس ها جلوی در وی آی پی تجمع کرده اند. کلی از مسافران فرودگاه هم به اهل رسانه اضافه می شوند. مثل همیشه موبایل های مردم به کار می افتد و همینطوری فیلم و عکس می گیرند، برای چه؟ معلوم نیست.
 

همان ساعت یک و ده دقیقه بلندگوی سالن خبر می دهد که پرواز پاریس نشست و ولوله ای درجمعیت می افتد. کم کم  جمعیت در وی آی پی را باز می کنند و وارد مسیری می شوند که اصغر فرهادی در محاصره بروبچه های فارابی دارد پیش می آید. همه چیز به یکباره از کنترل خارج می شود. ازدحام و فشار جمعیت کاسه کوزه عکاسان را هم به هم ریخته است. فرهادی را به یکی از اتاق ها منتقل می کنند. پریسا بخت آور و سارینا فرهادی و سعید فرهادی هم پشت در مانده اند. آنها را می فرستند داخل اتاق. من و علی علایی را هم. فرهادی ما را که می بیند مثل همیشه گرم و راحت و دوستانه برخورد می کند. خیالم راحت می شود. شکرخدا، هیچ فرقی با روزهای بی اسکاری اش ندارد!



فرهادی روی مبلی دونفره، میان اسفندیاری و میرعلایی  نشسته و آماده است به سوالات پاسخ دهد.  ده پانزده نفر از خبرنگاران هم وارد می شوند، ریکوردرها به‌کار می افتد و رگبارسوالات، شروع می شود.

درباره احساسش در زمان جایزه گرفتن می پرسند و او می گوید که احساس را نمی شود گفت، درباره حرف هایی که روی سن تالار کداک تیاتر زد سوال می کنند و او می گوید چیزهایی را گفته که احساس می کرده در این مقطع به سود کشور و مردم ایران است. درباره شایعه مهاجرتش که سوال می شود به شدت تکذیب می کند و می گوید هرگز مهاجرت نکرده و نمی کند و تا آخر عمر در ایران خواهد ماند. او دوری اش از ایران را یک سفر کاری برای ساخت فیلمی عنوان میکند که قرار بود پیش از «جدایی نادر از سیمین» بسازد.

درباره بازیگران فیلم بعدی اش، فرهادی تمام نام هایی که مطرح می شود، به خصوص آنجلینا جولی را در حد شایعه می خواند و می گوید که هیچ چیز قطعی نشده. وقتی درباره قصه فیلم بعدی می پرسند فرهادی به طنز میگوید؛ شما که بیشتر دارید درباره فیلم آینده سوال می کنید تا فیلم گذشته.

 یکی درباره برخورد مسوولان ایرانی با او پس از دریافت جایزه می پرسد، فرهادی با لبخندی تلخ از جواب دادن طفره می رود؛ «امشب شب خوبیه، بیایید خرابش نکنیم».
 
خبرنگار دیگری نظر او را درباره بایکوت خبر اسکار گرفتن او در تلویزیون ایران پرسید، پاسخ فرهادی این بود:  «نه من به تلویزیون ایران نیازی دارم و نه آنها به من. این را هر دومان می دانیم. مردم ما خودشان هرچه را که باید، می دانند». حرف که به تلویزیون کشید، یکی پرسید این خبر که قرار است  فیلم «جدایی…» در ایام نوروز از تلویزیون ایران پخش شود، صحت دارد یا نه. فرهادی غافلگیرانه این خبر را کذب دانست و تاکید کرد که هیچ صحبتی با اونشده و این اتفاق نخواهد افتاد.

وقتی خبرنگاری با ذوق وشوق از موقعیت تازه فرهادی یاد کرد وگفت بعد از این جایزه همه تهیه کنندگان بزرگ دنیا به دنبال کار کردن با شما هستند و پرسید که با این جایگاه جدید چه می کنید، پاسخ داد «هیچ تهیه کننده ای دنبال من نیست و یا اگر هست خبرش به من نرسیده.»  یکی دیگر درباره تعطیلی خانه سینما پرسید و فرهادی بی درنگ و درحالی که اخم هایش را در هم کشید جواب داد: «خانه سینما باید باز شود و باز می شود و راهی جز این نیست». 

خبرنگاری از شیوه ورود بدون اطلاع رسانی فرهادی به کشورانتقاد کرد و فرهادی گفت که قرار بوده سه شنبه وارد ایران شود ولی به دلیل آنکه برخی خبردار شده اند، سفرش را لغو کرده و امشب هم گمان می کرده همه بی خبرند و فقط دو سه نفر از بستگانش به استقبالش می آیند و بس! او دربرابرسوال من که پرسیدم در عصر ارتباطات چطور چنین فکری کرده و توقع داشته اهل رسانه از این اتفاق مهم بی خبر بمانند، فقط لبخند زد. با یادآوری من که اسکارشما متعلق به خودتان نیست ومال مردم سرزمین تان است، پس مردم حق دارند شما را ببینند، گفت که این ها را قبول دارد ولی دلیلش شخصی است، نمی خواهد مزاحم کسی باشد و  از این تشریفات و استقبال ها معذب می شود. وقتی ادامه دادم؛ ولی همین حالا بسیاری از مردم  پشت همین در منتظر شما هستند، گفت:  «پس بریم پیش مردم». در پشتی اتاق باز شد و فرهادی رفت میان مردم و موج مردمی که از دیدنش به وجد آمده بودند، او را با خود برد. دستهای خیلی ها هم بالا بود با موبایل هایی که فیلم و عکس می گرفت از این لحظه تاریخی.

فرهادی را به سرعت سوار لیموزین سفیدرنگی کردند و او درمیان شعارهای فرهادی دوستت داریم و سرود گهربار ای ایران، فرودگاه را ترک کرد. این رفتن آن قدر شتابزده بود که همسر و فرزند فرهادی از همراهی با او جا ماندند.



اما این پایان کار نبود، گرچه ساعت از 2.5 گذشته بود. عکاسان خبری به شدت از بی نظمی برنامه، از مسوولان فارابی شکایت داشتند چون نتوانسته بودند عکس های مناسبی از فرهادی بگیرند. این بگومگوها بالا گرفت و عکاسان به شدت معترض بودند. آنها می خواستند ماشین حامل فرهادی برگردد تا آنها عکس هایشان را بگیرند.

از عکاسان اصرار و از فارابی چی ها انکار. اما عاقبت حرف عکاس ها با محوریت ساتیار امامی به کرسی نشست و اتومبیل فرهادی که به عوارضی هم رسیده بود، سروته کرد تا کسی امشب ناراضی به خانه نرود. فرهادی برگشت و باز هم درمیان ازدحام، از پله برقی پایین رفت تا برای عکاسان آن پایین دست تکان دهد و از پله برقی مجاور بالا آمد تا عکاسان بالا را راضی کند.

فرهادی چند دقیقه ای در محوطه بیرون فرودگاه  درحالی که جمعیت دوره اش کرده بودند ومن صدایش را نمی شنیدم برای مردم حرف زد. هرچه گفت به شدت تشویق شد و  بازهم با فریادهای «خوش آمدی» و «دوستت داریم» از زبان مردمی که  بارها از آنان به نیکی یاد کرده بود، بدرقه شد.

فرهادی این بارکه سوار لیموزین شد، ساعت از 3 بامداد گذشته بود، برای علاقه مندانش دست تکان داد و رفت. رفت تا با شادی ای که با مردم سرزمینش تقسیم کرد، دلخوش باشد.


یک ساعت بعد در دفتر ساتیار، عکس ها را مرور می کردیم که یکهو در میان جمعیت، چهره آشنای فریدون صدیقی را دیدیم. او هم در میان استقبال کنندگان بود. با چهره ای که از شعف می درخشید. فریدون صدیقی به گمان من و برای من، خودش یک پا اصغر فرهادی است. دنیای اعتبار است در روزنامه نگاری. من همیشه به هم شغل بودن با او افتخار کرده ام. او هم از آن دست نخبه هایی است که بلد نیستیم قدرشان را بدانیم. مثل همین اصغر فرهادی.


 

الان درست چهار ساعت از لحظه ای که اصغر فرهادی سوار آن  لیموزین سفید رنگ  شد و فرودگاه امام را ترک کرد می گذرد. حالا ساعت هفت صبح است و بی شک خوابی سنگین و البته شیرین، برنده جایزه بهترین فیلم خارجی اسکار 2012 را درربوده است. او ماه هاست سر بر بالش ایرانی نگذاشته. مطمئنم فرهادی دارد خواب آرامی را تجربه می کند، حتی آرامتر از هشتم اسفند؛ شبی که جایزه اسکار را به خانه برد.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, :: 19:22 :: نويسنده : عباس کمالخانی
موضوعات
پيوندها



آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 242
تعداد نظرات : 20
تعداد آنلاین : 1



ساخت كد صوتی آنلاين



قالب پرشین بلاگ

قالب میهن بلاگ

download

قالب بلاگ اسکای

اخلاق اسلامی

قالب وبلاگ

log - cinema

ساخت كد صوتی آنلاين

ساخت كد آهنگ ساخت كد آهنگ

ساخت كد آهنگ

ساخت كد موزیک آنلاین